سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

سارا

زندگیم با بودنت درست مثل بهشته ...

در وصف حس قشنگ مادرانه بسیار گفتند و بسیار گفتیم و بسیار شنیدیم ... اما همه اینها نمی تونه بشه قد یک ثانیه بوییدن و یک لحظه لمس کردن موجودی فرشته سان  که وجودش به وجودت بسته باشه!  ...  میگن تاثیر اولین خاطره ها همیشه ماندگار تره ، مخصوصا وقتی طعم شیرینش حسابی به کام آدم نشسته باشه ... مثل تاثیر اولین نگاه مستقیم دخملک تو صورتم ، که عین جادو سحرم کرد! ... یا اولین قدمهای لرزانش  که نفسم رو به شماره انداخت  تا تعادلش رو حفظ کنه و محکم و استوار قدم برداره ... یا  حس غریب اولین زمین خوردنش ، هرچند که با لبهای جمع کرده بغضش رو فرو خورد! ...  هنوزم با هر حرف  تازه اش قند تو دلمون آب می کنه و با هر کار تازه ...
20 اسفند 1390

بالاخره بهار هم از راه رسيد...

ابرها به هم گره می خورند و رعد و برق که می زند بعد شر شر باران است که بی هیچ تمنایی بر تن شهر خاکستری می بارد و غبار را از دل و دیوار خانه ها و آدم ها می شوید آدم هایی که به زیر سقف ها پناه می برند تا در دست افشانی طبیعت بی نصیب باشند! شیشه های پاک شده لک می گیرد و بوی خاک بلند می شود; بوی لذت بخشی که در خاطره دور ما همیشه عزیز و دوست داشتنی است. ولوله ای در شهر برپاست. کودکان شاد و بی دغدغه دست در دست خانواده ها روزهای آخر سال را به خرید لباس عیدی سپری می کنند. مردمان خسته، بی حوصله از شلوغی و ازدحام شهر می گریزند. کیسه های شفاف پلاستیکی پر از ماهی های قرمز در پیاده روها در دستان عابران سواری می خورند. بوی اسپند و سمنو و فریاد کاسبان به ش...
8 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد